Subscribe to Diggly

3 سال پیش بود که واحد برنامه نویسی کامپیوتر رو داشتم . استادی داشتیم به اسم بهلول . جوانی با معلومات زیاد و اخلاق بسیار عالی. یادمه روزی که می خواست امتحان میان ترم بگیره با بچه ها هماهنگ کرده بودیم که نریم سر کلاس . این بنده خدا هم انقدر آمد و منتظر شد اما کسی نرفت و امتحان میان ترم برگزار نشد. هفته بعد که همه انتظار یک برخورد تند رو از این استاد داشتند اتفاق عجیبی افتاد ، استاد آمد و چند سوال مطرح کرد و گفت این سوالات میان ترم شما بود ، بروید خونه و حل کنید ، هفته بعد حلش را بیارید 1 نمره به هر کسی که حل کرد می دهم علاوه بر این گفت همین سوالات را عینا در پایان ترم هم خواهم داد به عنوان میان ترمی که نیامدید. و واقعا هم همان سوالات را داد و همه نوشتند و تمام بچه های کلاس با نمره ای بالا این درس رو پاس کردند، البته خیلی هم به معلوماتمون اضافه شده بود و این طور نبود که الکی پاس کنیم.

ترم بعد همین موقع ها بود که از دانشجویان ترم جدیدش می خواست امتحان میان ترم بگیرد . دانشجویان جدید هم که ماجرای ما ترم قبلی ها را شنیده بودند تصمیم گرفتند همچین کاری کنند. اما به هر دلیلی نقشه شان نگرفت و تعداد زیادی از بچه ها سر جلسه امتحان حاظر شده بودند ...

همه خدا خدا می کردند که استاد نیاد ، هر چقدر از ساعت شروع کلاس می گذشت به امید بچه ها اضافه تر می شد که امتحان تعطیله و استاد نمیاد . ساعت حدود 9 شده بود که مدیر گروه گریان و با یک دسته گل به کلاس آمد .

"استاد بهلول روز گذشته در حادثه هواپیمای C130 تهران جان خود را از دست داد."
معمولا افراد نظامی و ارتشی اخلاق تندی هم دارند ، ما اصلا نمی دونستیم که استاد بهلول سرهنگ دوم هم هست . هیچ وقت اخلاق تندی نداشت و همیشه مهربانانه برخورد می کرد. هیچ گاه نگفت من سرهنگم ، من فلانم ، من ...

حالا هر روز که در مسیر دانشگاه از کنار ساختمان کرم رنگی که هواپیما با آن برخورد کرد رد می شم به یاد این استاد بزرگ می افتم.

یاد و خاطرش گرامی باد !

بی مناسبت ندیدم قسمتی از نوشته های وبلاگ "یادداشت های یک خبرنگار" درباره خلبان این هواپیما را در اینجا بیاورم:

بابك گوهري كي بود ... ؟

تقريبآ دوسال بعد از اين كه من نيروي هوايي رو ترك كرده و عطاش رو به لغايش بخشيدم ، بابك گوهري از روي عشق و علاقه اي كه به پرواز داشته علي رغم مخالفت خانواده اش در اسفند سال ۱۳۷۳ به دانشكده خلباني نيروي هوايي وارد مي شود  . به عبارت دقيق تر او پانصد و شصت و هشتمين دانشجويي بوده كه  اون سال در اين دانشكده پذيرفته شده بود . تفاوت اش با من در اين بوده است كه وي شاگرد ممتاز كنكور بوده است . ولي من از روي شانس و اقبال و تنها به دليل اين كه كنار دست يك شاگرد ممتاز نشسته بودم ، قبول شدم ! يك تفاوت اساسي هم براي پايان راه با هم داريم .. او دو سال قبل يعني دقيقآ در ۱۵ / ۹ / ۱۳۸۴ در راه خدمت به ميهن اش شهيد شد . ولي من با وجود پرواز مستمر در جبهه و مناطق جنگي و بروز ده ها مورد اضطراري به دليل پوست كلفتي كه داشتم  زنده مانده تا اين كه با نظر آقايون اطباء  بازنشسته  يا بهتر بگم با تي پا و اردنگي از نيروي هوايي بيرون ام نمودند !! شهيد گوهري در سال ۱۳۸۲ ازدواج مي كنه .. ثمره اين ازدواج فرزند پسري است كه سه ماه بعد از سانحه ، يعني در تاريخ ۲۳ / ۱۲/ ۸۴ به دنيا مي آيد .

مي گويند مرحوم گوهري وقتي از طريق آزمايش هاي پزشكي متوجه مي شود كه فرزند اول اش پسر است . خيلي خوشحال شده و آرزو داشته پسرش هم مانند او خلبان شود . مادر شادروان گوهري  شب قبل از سانحه با فرزندش تلفني صحبت نموده بود . و از زبان او مي شنود كه فردا براي پشتيباني از مانور بزرگ به بندرعباس پرواز دارد . و اين آخرين مكالمه مادر با جگر گوشه عزيزش است . روز حادثه هم همسر بابك با مادرش در حال خريد  سيسموني براي دلبند تو راهي خود بودند كه خبر دردناك سانحه هواپيماي سي - ۱۳۰ را مي شنوند . آن ها به تصور اين كه بابك صبح زود پرواز داشته است ، ابتدا گمان نمي كنند كه پدر اين طفل معصوم خلبان هواپيماي سانحه ديده باشد ... اما همسر نگران وي به خاطر مي آورد اغلب پروازهاي شوهرش با تآخير انجام مي شد ... خداي من .. نكنه بابك باشه ...  كه خبر مي آورند همسرت به شهادت رسيد .